احساسات در جبهه
دفاع مقدس
شهادت رزمندهها در جنگ هميشه به دلیل قدرت و توانمندي دشمن نبود. خیلی وقتها نپختگي و عدم تجربه يا احساساتي شدن نيروهاي خودي باعث ميشد که يكي از نيروهاي خوب از دست برود و خانوادهاي را داغدار كند. به هر حال چون تجربه جنگ نداشتيم و از بسياري از فنون و تاكتيكهاي نظامي بياطلاع بوديم گاهي احساساتي ميشديم. به ياد دارم در نبرد شكنندة بازي دراز كه به دشمن حمله كرديم و زمين گير شديم و هيچ پيشرفتي نداشتيم، يكی از طلبههاي رزمنده در پشت خاكريزهاي خودمان احساساتي و نيمه موجي شده بود. نارنجك تفنگي را بر سر اسلحهاش گذاشت و خواست به طرف دشمن كه چند كيلومتری ما بود، شليك كند، امّا از آن جا كه نارنجك تفنگي صد و پنجاه متر بيشتر نميرفت، آن نارنجك در پشت تپّه به شهيد مجتبي كاظمي اصابت کرد و او را به شهادت رساند. به بالين او كه رسيدم دیدم همه با تعجب به وی نگاه مي كردند؛ چون توپ و خمپاره يا تانك دشمن به آن قسمت نميتوانست راه يابد. من هم چيزي از آنچه ديده بودم به زبان نياوردم؛ چون اولا يقيين و اثباتش مشكل بود، ثانيا نيرو يا نيروهای ديگر از دستمان ميرفت. ولي پيوسته اين غصّه در دلم ماند كه طلبه بسيار خوبي به دلیل احساسي شدن و موجي شدن طلبه ديگري، از دستمان رفت.